ای همه ی نيست شده ی هستي. رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود. با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی. و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند. وو من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی. به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد. وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید. یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم.

But the hour is coming, and is now here, when the true worshipers will worship the Father in spirit and truth, for the Father is seeking such people to worship him. Tuesday, May 6, 2008. Friday, May 2, 2008.

Nouveau blog en construction . Abonne-toi à mon blog! Voila pour débuter mon blog. Epi bonnne visite à tous.

Voila jmapelle simon jé 16 ans . Abonne-toi à mon blog! Jme relance ds ce blog sa fsé longtemps.

Sobota, 11 listopada 2006. Hmm tak sobie pomyślałam że dawno tu nie pisałam. Wczoraj nie było mnie w szkole bo miałam gorączke. To jest okropne! Nie to że nie byłam w szkole, ale to że miałam gorączke. Niedziela, 05 listopada 2006. Przypomnę że nazywam się Ania i mam 10 lat. O zainteresowaniach dowiecie się na tamtym blogu.