Paratiisin raput ja muita kertomuksia. Tuhat ja yksi yötä pihakeinussa. Vaari ja pojanpoika lennättävät leijaa. Vaari ja pojanpoika lennättävät lijaa. Paratiisin raput ja muita kertomuksia.

بهنام زخم خورده در این روزگار غریب. گاهی چقدر آدم تنها می شود. دیگر از با خلوت کردن بدش می آید! ولی خیلی احساسش میکنم. این روزها دوست سمجی برایم شده زیاد سراغم می آید. وقتی منو او تنها می شویم دلم میگیرد! کاش کسی دنبالش بیاید دستش رابگیرد و او را با خود ببرد! دوست دارم با کسی درد دل کنم دوستی در کنارم نمیابم! دوستان زیادی دارم اما. و می روند و باز من می مانمو دوست همیشگیم تنهایی.

اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده. شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود. دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد.

دلم را به روی عالم و آدم بسته ام. گفتی دل شکسته باید آورد. تنها ادامه میدهم در زیر باران. حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم. میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم. من نه چتر دارم نه یار .