هذیان نوشته های یک منجم و شاید مهندس. هذیان نوشته های یک منجم و شاید مهندس. اینم از این ! ای کاش عشق را زبان سخن بود. کاش یه وسیله داشتم که با سرعت نور حرکت میکرد! آخه میگن اگه با سرعت نور حرکت کنی زمان یه جورایی ثابت میشه واست! خیلی زود تر از اونچه که فکرش رو میکردم روزهام داره میگذره! برنامه هام به هم ریخته شده! یه جورایی همه چی محو داره میشه! نمیتونم خودمو جم و جور کنم انگار یه چیزی جلومو میگیره! کاش باز رو به راه بشم.

گفتم به تو یک بار نه صد بار. گفتم ولی انگار نه انگار. گفتم به پاش افتاده ای پاشو. شایسته ی تو نیست این رفتار. گفتم سفر کن دور شو از شهر. آزاد شو از این همه دیوار. گفتم نمان در ارگ بم این ارگ. روزی شود روی سرت آوار. خواندیم گاهی هر دو را نجار. پوشیده گفتم برحذر باش از. گرگی که پوشیده کت و شلوار. گفتم ولی انگار نه انگار. دنبال این چاقوی ضامن دار. یا دست آن دیوانه را دریاب. یا دست از این دیوانگی بردار.

Soy de la idea de comprar poco. Apenas puedo comprar un bolso de diseñador lo haría en el color más básico y elemental. Claro que, como toda mujer, me encanta tener prendas. 8221; de alguna pasarela-. New me, new wardrove. Or just get some fun.