وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.

گوش کن بالب خاموش سخن می گویم. اون روز که خدا به ما عنایت کرد. ممنون خدایم بخاطر حضور سبزت . در حال نوشتن تکالیفم بودم که محسن اقا خبر. اومدنت رو نوید داد . فکر می کنم دو روز بعد بود که اومدم تا. یه نوزاد آروم و شیرین که کنار مامان. خوابیده بودی حس غریبی داشتم و. نمیدونم متاثر از دنیای پر استفهام. کودکی بود یا گذر ایام درواقع سخت جنگ. یا حضور عمیق کودکی که گریه نمی کرد.

Bonne lecture autour de ma vie. Brune, yeux marron,. Un autre piercing à la lèvre inférieur gauche. Je suis une vraie peste de notre génération. Non apprécier de beaucoup de personne. Je me referme sur moi-même . A ceux qui me font chier.