بهنام و بهناز فرشتههاي كوچولو. بالاخره تولد پرنسس خانم به خوبی و خوشی برگزار شد بعد از چند وقت بدو بدو و استرس و اینکه بالاخره چی میشه تولد برگزار شد . خداروشکر همه چیز همون طور که فکر میکردم پیش رفت و احساس می کنم خیلی خیلی به بچهها خوش گذشت با وجود خاله موسیقی فکر میکنم بچهها یه جورایی بیشتر بهشون خوش گذشته باشه البته فکر کنم به مامانا هم خوش گذشته باشه. تا آخرین لحظه خودم کار داشتم ساعت 5 هم قرار بود مهمونا بیان . خلاصه تا آخرین لحظه حرص خوردم .

در سیم خاردار این چمنزار آهو شکار کنم. عکسم را در مهی قاب بگیرم. مشتی خاک را کنار بزنم. در زمهریر و بابونه برقصم لابه لای موریانه ها در مه. و شنبادها برایم گردباد بسازند. از گربه هایم طاقت بیاورم. با کبودی های آهسته کنار بیایم. بر شانه ام هاشوری ازسکوت. بوسه هایش رامرور می کنم.