به وبلاگ ستاره جون خوش امدید. تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش. روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت. شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شدخسته انگار فقط آمده بود گریه کند. رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کردوارد حرم شدو کنار ضریح نشست.

پیله را بسته ام تنها با نام توست که پروانه می شوم. خوش بحال من که تو را دارم. داستانی بی نظیر از جان اولیور هاینر. حرف های یواشکی با خدا. من عاشق پدر و مادرم هستم. جملات پربار و خواندنی از بزرگان. اولین قطره باران را دوست دارم. ارسال اس ام اس تبلیغاتی. خوش بحال من که تو را دارم.