کنم همه چیز مربوط به سرنوشت میشه. گاهی فکر می کنم حادثه ها از هیچ به وجود میان و به هیچ میرن. گاهی فکر می کنم که آدم ها هم یه حادثه هستن. گاهی دلم ازین افکارم می گیره. گاهی همه چیز رو پوچ و مسخره می بینم. گاهی خدا رو اصلا نمی بینم. و دلم عجیب میشه و احساس لرزش می کنم. تا اینکه چشمم به یه دفتر میوفته. خاطرات تلخ و شیرین خودم. شاید خدا دنیا را به خاطر چشم ها آفریده است. چشم هایی که گاهی سویشان به جاده است و گاهی به .

It seems we cannot find what you are looking for. Perhaps try a search? Create a free website or blog at WordPress.

Apologies, but no results were found for the requested archive. Perhaps searching will help find a related post.

به صرف یک فنجان چای. به صرف یک فنجان چای. و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم . این کلمه ها و نوشته ها. رو به روی من نشسته ای. و برای یک بار هم که شده. چای تو سرد می شود. بس که خیره مانده ای. داری در خیابان راه می روی. یا در یک مهمانی هستی. و بعد یک دفعه ک ند و کاو میکنی. در چشم های کسی نگاه میکنی.

Please enter the sequence of characters in the field below. Please enter the sequence of characters in the field below.