When Love takes a Pause, Life Stops. Those days when life was awesome. And every moment was mesmerizing. A thought that you were there. Used to bring a bright smile. Now, when everything is against. Living life seems so tough. I wanted one shoulder to cry. And God gave me four shoulders. To say good bye forever. Thank you God for understanding. And standing by my side. Had become a slow death. When just 30 days are left.

Bah bienvenu ds le blog de deux miss une du 94 et une otre du 92.

به مردانه گی های یک زن . امشب کسی جدا شد از دود و باد گندم. قصه کجا,کجا شد از دود و باد گندم. چیزی هم نمی کرد! آدم برای نسل اش! دنیا برای ما شد از دود و باد و گندم. انگار درد هستی آمد به سوی مستی. هر درد ما دوا شد از دود و باد گندم. نازم نمی کنی تو ای دلبر طنازم. این هم نیاز ما شد از دود و باد گندم. چیزی شبیه عشق است این روزگار جنگل. لباس سبزه ها شد از دود و باد گندم. مجنون ز راه صحرا آمد همین حالا. لیلا که بینوا شد از دود و باد گندم. یک عصر یوسف ام را دزدیده بود گرگی. ساقی زلیخا شد از دود و باد گندم.

The end of the story. Így itt van az idő, hogy bezárjam kapuit. Nem szeretném tovább erőltetni azt ami nem megy és helyet adok valami újnak. Minden változik és minden elmúlik. Ez történik most a bloggal és velem is. Köszönök minden hozzászólólást, támogatást! Örülök és hálás vagyok, hogy olyan emberekkel ismerkedhettem meg .

Weblog Themes By Blog Skin. حسین ظهر عاشورا که مادرش نبود. زینب جان حسین وقتی خواست به میدان بره از طرف من زیر گردنشو ببوس. چه لحظه ی سختی بود وداع با حسین. یک سال و نیم سایه دیوار نمیرفت میگفت. یک سال ونیم دستش به هیچ کار نمیرفت میگفت. یک سال و نیم دیگه به بازار نمیرفت میگفت. یک سال و نیم تا میشنید سم ستور میگفت. یک سال و نیم نون نمیپخت توی تنور میگفت. یک سال و نیم دست کسی شمشیر میدید میگفت.