روزهایی که گذشت و روزهایی که در راه است. امروز که بعد از مدتها قلم به دست شدم دلم میخواست برای تو بنویسم . نمیدونم چرا همش احساس می کنم که تو پسری. هر چند برای من هیچ فرقی نمی کنه ولی هر وقت میام باهات حرف بزنم میگم پسرم! این روزها حالم یه کمی بهتره. چند روزی هست که وارد چهار ماهگی شدم و به قول معروف روزهای سخت و دوران حساس سقط رو پشت سر گذاشتم و از این بابت خوشحالم . حساسیتم نسبت به خیلی از بوها بهتر شده به جز مام بابایی. شاید هم یه جور تمرین بچه داری.

Mais rien ne semble changer. Je me suis finalement trouvé.

Oo L O V E oO.

I wont forget when peter pan came to my house, took my hand. Upgrade to paid account! Friday, October 28th, 2005.