فک میکردم من دختر شاه پریونمو تو شاهزاده ی سوار بر اسب. دارم لحظه شمآری میکنم برای دیدنت. برای تکیه کردن به ت ن مردون ت. ظ نويسنده آسمون سیاه نظرات . بالاخره کسی آمد که با نگاهش دلم را بلرزاند. کسی که بی پروا بودن در عشق را به من آموخت! او بود که یآدم داد احساسم را بدون هراس ابراز کنم. خیلی انژری از م میگیره.

بهشت را نمی خواهم اگر مادرم و پدرم آنجا نباشند. صبح ها زودتر بیدار شو. هر چند وقت یک بار نقاشی بکش. آواز بخوان و کمی آب بازی کن. آب نبات چوبی لیس بزن. به کوچکتر ها سلام کن. زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش. به دوست های قدیمیت تلفن بزن. هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن. چای بخور و برای دیگران چای دم کن.

Ne répond pas toujours au messages. Adrien et Esteban deux anges partit trop tôt. Le vrai retour de TioRo-ZKT,.