شب قبل مسافرت قلبم خیلی بی تاب بود خیلی. اخه هممممممممممه اونایی که قرار بود بیان واسم عزیز بودن. و صد البته حضور اون تو جمع هم. همه واقعا خیلی دعا کردیم که بشه منم برم. چه حس خوبی بود عااالی بود. یجورایی نگاهاش بیقرار شده بودن. انگار میخواست یه حرفی بهم بزنه و. جالب بود شبایی که میخوابیدیم. من درست خوابم نمیبرد و اونم تو جاش همش وول میخورد. ولی با غرور همیشگیش اخرشم گفت که من اصلا اهل این رابطه های مسخره نیستم برو از هررررررررررررکسی که میخوای بپرس.

آنقدر مرا سرد کرد, از خودش, از عشق که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام. و ان روزی که من تورا دیدم. واین هوا که مرا ناخواسته یاد تو می اندازند. اینان همان هایی هستند که به هوای بارانی میگویند خراب. گاه خاطرات بدون اراده می ایند. من متنفرم از مهر! .

Subscribe to my blog! Add this video to my blog. Please enter the sequence of characters in the field below. Add this video to my blog. Il est trop bien! Add this video to my blog.