من خلاصه میشوم در سکوتی سرد و اخم هایی که تو را نگران میکنند. دستان سردت را به بسپار. نوشتن های اینجا را دوست تر میدارم. باید باشد انگار اینجا در همین حوالی هنوز هم عشق جاری است. حتی اگر گاهی دنیا بخواهد از یادم ببرد عشق را! از آخرین یادداشت اینجا زیاد میگذرد.

Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.

The daily thoughts of a mother of 5 trying to find the joy in dirty dishes, diapers, running kids everywhere - while not losing herself. Wednesday, September 9, 2009. It has been a long time! Start my next college class this week. Wish I could find someone to buy or partner in my company because life just seems to get busier and busier every day! There is a quick update. Hope to be better about posting. Monday, July 20, 2009.

شبی خواب دیدم که کنار ساحل همراه با خدای خود قدم می زدم. بر پهنۀ تاریک آسمان صحنه هایی از زندگی ام را می دیدم. در هر کدام از صحنه ها دوجفت رد پا بر روی شن دیده می شد. یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا بود. کمی که تأمل کردم متوجه شدم که این قسمت ها سخترین و بدترین لحظات زندگی ام بوده است. من هیچ کدام از چیزهایی را که از خدا خ.