آنجا که چشمان مشتاقی برای انسان اشک میریزد زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. حدود ساعت یه ربع به ۵ بود که بیدار شدم. خواب دیدم تو یه مهمونی بودیم. چشمم همش دنبالش بود نمیدونم مهمونی بود یا خونشون شلوغ بود. چیز زیادی یادم نیست از اینکه دیگه چی دیدم. بیدار شدم ساعت یه رب به ۵ بود. باز خوابیدم و باز خواب. یادش بخیر یه زمانی برو و بیایی داشتم اینجا. شاد اگه هیچوقت وبلاگ نمیساختم.

A man was praying to God. مردی داشت دعا می کرد. دوستان عزیز شما میتونید سوتی ها و کار های عجیب وغریب خودتونو برام بفرستید. به این میگن بازی رو آب.

Abonne-toi à mon blog! NoTre PtIt NoUs à nOUs 3.

La position des blocs a été enregistrée.

Pequeñas acciones esquizoides expresadas desde cualquier campo del arte donde lo lúdico toma protagonismo ofreciendo un homenaje a las fobias existentes. El arte de aquellos que no son artistas ni quieren serlo. Caminando caminando me choque contra un muro, del aturdimiento caí al suelo. De la cabeza me salió un humo irritante que no me dejaba ver. A traves del escozor del pestañeo pude esbozar un rostro que me observaba a la vez que me agarraba intentandome levantar.