عکس دل و جیگر سیاه میزنن رو پاکت سیگار که به خیال خودشون ما رو ترک بدن. م شتی ما اگه دل و جیگرمون نسوخته بود که سمت سیگار نمیرفتیم. شاید شانه ای که دیگر وجود ندارد. اعتمادی که دیگر وجود ندارد. تو نمیدانی که دختر بودن درد است . دختر که باشی رفتن نگاه ها و دست ها سخت میشود. دختر که باشی راحتر میشکنی . دختر که باشی نگاه ها فرق دارند . حتی اگر به تمام دنیا خوب نگاه کنی باز تمام دنیا میتواند به تو بد نگاه کند. دختر بودن گاهی واقعا یک درد است ! ساده بگویم گراهام بل عزیز.

Quarta-feira, 17 de outubro de 2007. Às vezes ainda costumo me perguntar quando surgiu o ímpeto da falta de sono, não exatamente a falta de, mas o desgosto do; viver perdido, no exato momento, prováveis dois mil trezentos e onze dias, quinze horas e cinquenta e nove minutos simplesmente desacordado. Engraçado como as seis e trinta da manhã despertam a freneticidade dessa cidade. Juro que há momentos atrás ainda contava nos dedos quantas pessoas na rua.

میدونم تو بهم نگو که دیگه اینجا سر نمیزنی. یه حالی نمی پرسی چی بگم والا نمیگم گرفتارم فقط یکم بی برنامه شدم همچیم قاطی شده باید از یه جایی شروع کنم یه دستی بکشم به کارم سروسامون بدم. خدایا یکم بمن آرامش و صبوری بده.

بگذارسرنوشت هرچه میخواهد ببارد وقتی چترت خداست.

Retape dans le champ ci-dessous la suite de chiffres et de lettres qui apparaissent dans le cadre ci-contre.