سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود. پسرک از شادی در پوست خود نمیگنجید راست میگفت خیلی وقت بود که ندیده بودش دلش واسش یه ذره شده بود تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن. پسرک معطل نکرد و کادویی که برای دخترک خریده بود رو با کلی اشتیاق به دخترک داد.

یک روز خوب با دوستای مدرسه ایم.

انتقام یعنی ساختن خویش نه سوختن حریف. شܓܨ ܓܨ ܓܨ روع دوباره. بالاخره بلاگفا جان درست شد پدرمون در اومد از دلت نگی. سلام این آخرین مطلبی هست که میذارم. داستان خودم رو نوشتم تو چند خط اگه دوست دارین در موردم بدونین برین ادامه مطلب. امسآل رآه رفتט او رآ. بآכیگرے زیر اشڪه آے خوכ כیدҐ. واقعا باید به بعضیا همینو گفت. دیشب با خدا دعوایم شد! با هم قهر کردیم . فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد! رفتم گوشه ای نشستم . چند قطره اشک ریختم! صبح که بیدار شدم .