جای الفاظ مجذوب , خالی. به تماشا سوگند , و به پرواز کبوتر از ذهن , واژه ای در قفس است. اول تو را می کشند و بعد می گویند دوستت دارند . قلبم را وسط می گذارم تا خوب گریه کند مبادا سیلاب اشک خفه اش کند . در این شش گوشه عالم . هرچه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند .

سلام تصمیم گرفتم دیگه اینجا نمیام میبینید که پست های قبلی ام رو هم برداشتم ولی شاید بعده ها بیام اینجا و نظراتتون رو ببینم ولی دیگه فکر نکنم دوباره پست بزارم ولی الان یه وبلاگ میزارم که قبلا مینوشت ولی بست و الان دو باره دیدم بازش کرده از این به بعد اگه نوشته های منو دوست داشتید برید اونجا. فعلا نمیام که مطلب بزارم ولی نظر بزارید می خونمشون.

Ton sourire, un peu comme mon soleil, tu sais, celui qui illumine mes journées, qui rend mes journées pluvieuse, sombre et froides, en journée heureuse, ensoleillées et chaudes? Je ne veux plus passer une seule seconde sans toi. Je suis un kiwi tout rose.

Sii DiieU Mà Fé RenConTré CeS PerSoNNeS Céé PouR Que ChàKe CoeuR Quii BaTTe DanS LeuR PoiiTriNe, FàCe Le BohNeuR Du MiieN.