فرصت گفتن از دلی پر درد که به ما هم رسیده گهگاهی. از این جنون به سمت دیدن تو می دوم ولی ذان سر نهاده در پی خیال من تو را رمانده اند تو دور می شوی دوباره سر به وادی جنون نهاده حال من قصور قیس نیست خیال لیلی از وصال مبهم است شبیه آرزوی تلخ واژه ای که سال های سال دویده بر مدار شعرهای کال من نگفتنی شدم دوباره در هوای صید آهویی تمام دشت را ددان گرفته اند. نوشته شده در سه شنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۴ توسط آرشه. مثل فرار سایه ی سنجاقک. مثل عبور عطر گل از ذهن باغ ها.

اما در هر آن چه کوچک است و خرد حقیر نیز جای گرفته ای. را در درون خود احساس کنم. قاب پنجره و عادت پروانه و رسم زندگی. حسرت دیدار وغریب بی تاب و حرمت دیوانگی. دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا. من کنار تو ولحظه دیدار واستجابت دعا. بگذار یک بار دیگر در قلب تو بدنیا بیایم. بگذار یک بار دیگر پا برهنه در آسمان راه بروم. این هوای دم کرده را کنار بزنم! دستی به صدای خسته ام بکش. محتاجتم دست منو دامان تو.

Go forward in life with a twinkle in your eye and a smile on your face, but with great and strong purpose in your heart. Love life and look for its opportunities. Sunday, October 5, 2014.

İsterseniz Blogcu kategorilerinden öne çıkan içeriklere göz atabilirsiniz. Üye blogların içeriğinden blog yazarları sorumludur.