یک شانس برای تغییر زندگی. در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است. ناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرد. آدمهافراموش نمیکنندفقط دیگر ساکت میشوندهمین! .

Nw sch hol cum ard oso nt much 2 do sehs. my blog post oso so borin. tis post gettin more borin le. anw,gt stuff 2 rite den rite no stuff 2 rite den dun rite. Tis blog is lyk dead again loh. Exams finally over and hv received bac report books. So xian- - So nxt yr mus jy! Mus support Jiro Wang.

Ajouter cette vidéo à mon blog.