با اینکه اینجا رو دوست دارم اما خیلی حرفا هست که نمیشه توش نوشت. خلاصه اینکه یه مدت اینجا تعطیله. نظراتتون همیشه برام مهم بوده. فقط بخاطر نظرات قشنگتون اینجا رو حذف نمیکنم. دلم میخواد تو رو از تو خاطراتم بکشم بیرون.

دلتن گی های دخت رک زمست ون. م ن و ت و یه عکس دو نفره به این دنی ا بدهکاریم. بی خبر ز من . برکشی تو رخت خویش از این دیار. خداجون کاش میدونستی چقدر تحمل این دنیا واسم سخته. خدا جون دلم گرفته از همه کس و همه چیز. خدایا دلم نا آرومه تو آرومش کن.

دخترک حدودا شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد. در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم.

امروز در آینﮧ پسرے دیدم پریشان. هرچﮧ می گفتم تکرار می کرد و اشک می ریخت. باید اونا رو همونطور ک. سرد و غریبند با تو. و شب و روز دعایش اینست.