سلام بچه ها من اومدم دوستون دارم نظر یادتون نره میخوام صفحمو درست کنم باید کمکم کنین دوستای عزیز من عاشق همتونم. بهار وقتی از پنجره سرک میکشد بی آن که بخواهی. یاد بنفشه و یاس و اقاقیا دارد. کاش زود تر رسد آن روز که شمیم بهار را از پیراهن یوسف سفر کرده بشنویم در انتظار نوروزگار. چیز های زیادی در دستانم نگه داشتم. که همه را از دست دادم. ولی هرچه را به خدا سپردم هنوز دارم.

زن ها آرام آرام در یک مرد جوانه می زنند. راه که ميروم مدام بر ميگردم پشت سرم رانگاه ميکنم ديوانه نيستم خنجر از پشت خورده ام.

یاد دارم در غروبی سرد سرد. می گذشت از کوچه ما دروه گرد. اشک در چشمان بابا حلقه بست. عاقبت اهی کشید بغضش شکست. اول ماه هست و نان در سفره نیست. خواهرم بی روسری بیرون دوید. بعد از مدتهاست اومدم . راستش یه رمان دارم مینویسم وتصمیمم اینه هر چه زودتر بزارمش تو این وبلاگ.

آدما خیلی وقتا نمی فهمن که دارن اشتباه می کنن.