چندروز پیش بازهم مثل همیشه به تنهایی رفتم شهرگردی. اول از کتابخانه شروع کردم برای اینکه عاشق کتابها هستم. متاسفانه کتابخانه کمی شلوغ بود و نمیشد از مطالعه لذت برد. پچ پچ دانشجوها هوا بود. صبر کردم چراغ صبر بشه ملت راه بیافتند که ببینید چقدر آدم توی ملبورن زیاد هست. بلعکس ادلاید! نوشته شده در جمعه بیست و پنجم مهر 1.

وای مامانی نمی دونی چقدر اینجا خوبه. وای خدا خوابگاه رو بگو. راستی اینجا تو خوابگاه یه بوی مخصوصی میاد که شبیه بوی خونه اصغر شیره ای همسایه بغلیمونه.

من يه پا واگيرم بپا حالتو نگيرم. ﻣﻦ ﺍﻋﺼﺂﺑ ﻢ ﺑ ﮔﺂﺳﺖ. ﺣﺎﻻ ﻫﯽ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺂﺵ ﺑ ﻶﺱ . فکر نکن اهل جبران یا انتقامم. ما هم که همیشه عاشق آدم های با عرضه میشیم! اﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﻣﯿﻤﯿﺮﯼ ﻭﻟﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻧﺒﺎﻟﻪ. مثلہ تح كرבל قلہ ے اورست. بابا جمع كל برو راتو.

براي دوست داشتن هيچ وقت دير نيست. آنقدرها هم روی وقار من حساب نکن. قطب زمین هم که باشم. تورا که میبینم یخ هایم آب می شود. نه گريه كردن آرومت ميكنه. نه يه ليوان آب سرد. يه وقتايي هست كه فقط نياز داري بميري همين. همچون ساعت شنی شده ام. که نفس های آخرش را میزند. یکی پیدا شود و برش گرداند. من می توانم یک فرد دوست داشتنی باشم.