Monday, October 6, 2008. My experienced in Hari Raya Aidilfitri. Dodol, lemang, rendang. OnI also take some pictures using my father camera as a my memorizes in future. On the next day is the Hari Raya, all of my relatives back to my hometown for gathering together. We are all together work as a big team to make over my grandmother house. One month experienced in university. Sunday, July 20, 2008.

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم . صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی. نوشته شده در ساعت توسط حسن عشقی. آدم وقتی می میره آزاد آزاد میشه. دیگه نه از عشق خبری هست نه از غم نه از پول. دیگه حتی مریض نمی شی که کسی نیاد عیادتت. دیگه غصه هم نداری که بری یه گوشه زانوهاتو از تنهایی بغل کنی. دیگه عاشق کسی نمی شی که عاشقت نباشه. دیگه به کسی راست نمی گی که بهت دروغ بگه. دیگه دلت هم واسه هیچکس تنگ نمیشه. دیگه غرورم نداری که اگه یه کسی بهت توهین کرد ناراحت بشی. بیا یه کاری بکنیم! آری د.

سلام دوستان من بیتا هستم امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنین. دختری با ارزو های حبابی. وبلاگ خصوصی محمدعلی عمو شاهی. اخبار روز ایران و جهان. ما بهترینیم این طبیعت ماست. یک پنجره رو به خدا. بی محتوا تو خالی هیچ و پوچ. وبلاگ وحیدتک مدیر چت روم. چهار دیواری پرنده ی مهاجر.

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو. باز در کلبه تنهایی خویش. عکس روی تو مرا ابری کرد. اشک چشمان مرا جاری کرد. منم از درگاه خدا ناامید نیستم. به پاکی اونا قسمش میدم و التماسش میکنم. باز هم مثل همیشه میگم.