بر روی ما نگاه خدا خنده می زند. سنگین مثل مادربزرگهای پیری که. هفتاد پیراهن بیشتر از تو پاره کرده اند. به تو و بازیهای کودکانه ات می خندند. کوه ها سرانجام همه قصه های عالم را می دانند. و از شیون های کوتاه یک روزه. خم به ابرو نمی آورند. آنها پایان قصه را می دانند. و به دویدن های بی قرار و دلواپس تو. با حزن تسکین دهنده ای لبخند می زنند. بلند و استوار و وزین. محکم و غیرتمندانه و خاموش. به نظاره نشسته اند دلواپسی های بی پایان تو را.

Just another Random Second Life Blog 3. For the time being, apiece is closed. More updates or information will be released at a later date. Posted by - DJ - A D D I - S T A R -. Posted by - DJ - A D D I - S T A R -. I think? Posted by - DJ - A D D I - S T A R -.

Clique ici pour poster un commentaire en étant identifié avec ton compte Skyrock. Et un lien vers ton blog ainsi que ta photo seront automatiquement ajoutés à ton commentaire.

همه با هم به سوی پیشرفت و تعالی. یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد . اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یا دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی. کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود. ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون. غذای دیگه ای نمی داد . او برای خوردن ماهی کوچیکه. بارها و بارها به طرفش حمله می کرد اما هر بار به یه. دیوار نامرئی می خورد . همون دیوار شیشه ای که. اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.