Posted by amblyopia under flotsam. Explosions ripped through the building, regular pulsing detonations that grew louder and more deafening as he regained consciousness. His eyes remained shut as if to ward off the searing heat and blinding light. He was drenched in sweat and with each new explosion, he felt a wave of nausea ripple over him.

تازه فهمیدم ک خواننده ی مورد علاقم رفت واسه همیشه. خدایا این چه شانسیه که ب من دادی اخه. مرتضی پاشایی تنها خواننده ای بود که من واقعا از عمق وجوودم دوسش داشتم. بعداز ظهر حمید بم زنگ زد و همه چیو واسم توضیح داد. شا جا من بودین چیکار میکردین. اینو میدونم ک اگه خودش بود دیگه حتی نگامم نمیکرد.

Verão por fora; por dentro, vento.

sa saiire carrement a riien;dsl pour vOuuu. BOn ba je vOus faii de gros biisouXXXXXXX.