انقد سر نمیزنم اینجا دیگه کلا فراموشم شده! خبرا و حرفای زیادی دارم ولی گلچینش میکنم. امشب خواب دیدم که خورشیدگرفتگی شده! با مامانم رفتیم روستا مثلا خونه مامان بزرگم اینا. در حالی که درواقعیت خونه مامان بزرگم اینا توو روستا نیس. مامان بزرگم رنگ به رخسارش اومده و انگاری که جوون شده. یهو دیدم نشستیم داریم ناهار میخوریم و همه جا مثل شب تاریک شده.

Abonne-toi à mon blog! My name is Amélie! Because. because my parents appel me Amélie. Puff comment tes for en anglais XD. Sont toujours la pour moi,des couzs .

اما نه سر خط . نوشته های قدیمی مو می خوندم. بعضی هاش که اینجا نوشته بودم. از مهر و اسفند ۹۱ و مرداد پارسال . خوندن دوباره روزهای قدیمی واسم جالب بود. بحث هایی رو خوندم که دیگه واقعا یادم نبود. خیلی چیزهایی که یه زمانی ناراحت کننده به نظر می رسن بعدها فراموش میشن. راستی اون دوستی هم که ازش اینجا گله کرده بودم فهمیدم که اشتباه واقعی از من بوده. ما زیاد هم دوست نبودیم.